سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیدمرتضی

مولای من...

مولای من...
سال هاست که در قنوت نمازم آرزوی ظهورت را می کنم. چند روزی است که هر صباح عهد خود را با تو تازه می کنم. چند روزی است که با خدایم می گویم: " أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً."
در حالی که هنوز چند ساعتی از تجدید عهدم با تو نگذشته گرفتار نفس امّاره می شوم!

با خدایم می گویم: "اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ."
در حالی که با خود می اندیشم که در هنگام ظهور چگونه یاریت کنم در حالی که در غیبت تنهایت گذاشته ام؟!

با خدایم می گویم: "اَللّهُمَّ أَرِنِى­ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ".
در حالی که با خود می اندیشم که اگر تو بر ما ظاهر گردی، چگونه بر چهره ات نظر بیاندازم در حالی که از شرم توان بالا آوردن سر را نیز ندارم؟!

مولای من...
کمکم کن... کمکم کن تا بتوانم دست بر زانو گرفته و بایستم، به تدریج به راه افتاده و به سوی تو بدوم.

مولای من...
اگر چه در تنهاترین تنهاییت تنهایت گذاشته ام ولی به مادرمان زهرا قسمت می دهم که در حالی که فساد در نزدیکی من شعله کشیده تنهایم مگذار... آخر من طاقت بی تو بودن را ندارم... بدون تو گم می شوم... می میرم.

مولای من...
به حق این ماه مبارک دستم را بگیر و مرا به سمتی راهنمایی کن که در روز موعود شایسته ی نظر نمودن به چهره ی درخشانت و یاری تو در برپایی عدالت جهانی را داشته باشم.

مولای من...